بيرتورك..

دخترآذري

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

بيرتورك..


نمی خواهم از تمدن 7000 سالهام بگویم، نمی خواهم از غنای زبان مادریام که سوم زبان زنده دنیاست، حرفی بزنم، نمی خواهم از شیرزنان و شیرمردان تؤرک مثالی بیاورم که اکنون یا مثل دهقان فداکار، مال من نیستند، یا مثل بابک نشان بی دینی هستند و مثل ستارخان، امروز لقب اوباش گرفتهاند، انگار که همو نبود که با یک پای سالم مجلس ملیمان را از دست بیگانه درآورد، و سپس لقب سردار ملی گرفت.

نمی خواهم از بازرگان و شهریار و جعفری و طباطبایی و جبهدار و هشترودی و مجتهد و پروین اعتصامی و باغچهبان و رشدیه و صمد بهرنگی و ... بگویم که چه ها به پای فرهنگ و علم و سیاست تو! نریختند.

من و تو با هم در این خاک زاده شدیم. تو وارث تاریخ 2700 ساله شدی و فرهنگ اصیل ایرانی اما من مجبور به نسیان تاریخ 7000 ساله خود شدم و خرده فرهنگ.

تو در مدرسه به زبان مادریت شعر خواندی و جایزه گرفتی و من به دلیل صحبت به زبان مادریام حکم اخراج. کتابهایمان پر بود از عکس نیاکان تو و من بی هیچ نژاد و تاریخی! همه جا نشانهای از فرهنگ اصیل تو بود و من با تمدن 7000 ساله بی نشان و مدرک بودم. برای تو آثار تاریخی می ساختند! و آثار تاریخی من هر روز ویران می شد.

در جشن های ملی تو به دلیل جکهای زیبای ترکیات تشویق می شدی و من شرمنده. تو تنها به این دلیل که می توانستی زبان مادریت را حرف بزنی با سواد بودی و من با اینکه در هفت سالگی دومین زبان را آموخته بودم بی سواد و کودن!



مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط مسعود در تاریخ 1392/11/10/4 و 16:03 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

بابا روشن فکر هم بودی من بی خبر بودم؟؟؟؟؟
پاسخ:بععععععله اينجورياس...

این نظر توسط ali در تاریخ 1392/11/5/6 و 14:53 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

سلام الناز عالی بود.تو اف بی پیج مفاخر آذربایجان رو لایک کن به درد بخوره.
پاسخ:توفیس عضونیستم

این نظر توسط آرمـــــــــــان در تاریخ 1392/11/4/5 و 18:40 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

گفت از دریاچه اورمیه ننویس
ننوشتم
گفت از آلودگی هوا ننویس
ننوشتم
گفت از میراث به تاراج رفته ننویس
ننوشتم
گفت از غارت منابع زیر زمینی ننویس
ننوشتم
گفت از طفلکان زلزله چادر خواب ننویس
ننوشتم
گفت از زبان مادری ننویس
ننوشتم
گفت از عشق ننویس
از معشوق ننویس
از دل و دلدار ننویس
ننوشتم
آنگاه بود که فهمیدم که چقدر تنهایم
تنهای تنها
همانند دریاچه ای که کویر نمک شد
همانند شهر دود گرفته
همانند میراث به تاراج رفته
همانند سونگون چپاول شده
همانند بچه یتیم ورزقانی
همانند زبان بریده شده
همانند ملتی به خواب رفته

این نظر توسط iman در تاریخ 1392/11/4/5 و 13:00 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

سلام. ساغول یاشا.

این نظر توسط کاوه در تاریخ 1392/11/4/5 و 12:56 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

سلام.اگه با تبادل لینک موافقید منو با اسم تفریح و سرگرمی لینک کنید و بهم خبر بدبد.
ممنون


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: