:((((((((((

دخترآذري

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

:((((((((((

 

 بعد چند وقت دیدمش...رفتم طرفش...نگاش کردم...نگام کرد...وقتی اسممو از لباش شنیدم دیگه طاقت نیاوردم...دویدم طرفشو محکم بغلش کردم...اونم دستاشو دورم حلقه زد...اما...اما...آه...

اما مامانش اومد و گفت ولش کن...گفتم خواهش میکنم ما رو از هم جدا نکنین...من عاشقشم...
گفت بیچاره...برا خودت میگم...
بذارش زمین ببرم پوشکشو عوض کنم!!
و اینچنین بود ک من بچه ی خواهرمو همونجا رها کردم!!


مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط مسي در تاریخ 1391/11/25/3 و 14:11 دقیقه ارسال شده است

<-CommentGAvator->

بابااي ول دخترحي كاركردي


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: